سحر میرزایی//
از قدیم گفتند:«معلمی شغل انبیاست»، این از اهمیت و باارزش بودن شغل و جایگاه معلمی در جامعه است، چراکه والدین بدون هیچ واهمه و ترسی، فرندانشان را به معلمان میسپارند تا به آنها اخلاق، تربیت و علم بیاموزند. نمونهی همچنین معلمانی در جوامع بسیار یافت میشوند از جمله محمدعلی محمدیان معلم دبستانی در مریوان که سرش را تراشید تا دانشآموز مریضش که به دلیل مصرف دارو موهایش را از دست داده بود؛ احساس غریبی نکند.
اما بعضا در میان همین قشر فرهنگی، کسانی هم پیدا میشوند که در جهت مخالف وظیفه و کارشان گام برمیدارند و به جای قلم، دفتر و کتاب، اسلحه و مواد منفجره با خود حمل میکنند. نمونهی بارزی هم در این خصوص وجود دارد که سالها در روستاهای حومهی کامیاران به شغل معلمی مشغول بود، اما به دلیل ارتباطی که با یکی از گروههای خشونتطلب در مرزهای غربی و شمال عراق گرفت، قلمش تبدیل به تفنگ و تخته پاککن هم تبدیل به تیانتی و دینامیت شد تا در یک مکان شلوغ در وسط یک شهر شلوغ، تعدادی آدم بیگناه را قربانی اهداف خود و یا بهتر بگوئیم، گروه مورد علاقه و رؤسای آن بکند.
بله ما کوردها تجربهی اینها را داشتهایم. هم آقای محمدیان را داشته، داریم و خواهیم داشت که در مسیری انساندوستانه و مملو از احساسات مثبت و انسانی، پا به پای دانشآموز خود حرکت کرد تا مبادا کوچکترین احساس بدی پیدا کند. در یک جغرافیای دیگری در همین منطقه، فرزاد کمانگر را داشتیم که قلم و کتاب معرفت را پای تختهسیاه گذاشت و خشونت و ترس را توشهی راه خود کرد که البته این توشه راهی به میان دانشآموزان و کلاس درس پیدا نکرد، چون در این صورت شاید فضای معرفت و دانش کلاس جای خود را به خشونت و خونریزی میداد.
اینجاست که شاعر میگوید:
آن یکی شیر است اندر بادیه این یکی شیر است اندر بادیه
آن یکی شیر است آدم میخورد این یکی شیر است آدم میخورد