منبع کتاب شبیخون
گزارش پیش رو، روایت یک شاهد عینی از نوع برخورد غیر انسانی و خشونت بار حزب دمکرات کوردستان ایران است که سالها است در شمال عراق کمپ نشینی را انتخاب کرده است . این حزب در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام علیه میهن مان نقش ستون پنجم را ایفا کرده و اسنادی که بعدها از استخبارات عراق به بیرون درز کرد نشان داد که عمق وابستگی و مزدوری این گروه خشونت گرا و تجریه طلب به دشمنان ملت ایران فرا تر از تصور و بسیار تاسف بار است.
مرور تاریخ معاصر نشان می دهد که عموم گروه های جدایی طلب و خشونت گرا تحت تاثیر و هدایت قدرتهای منطقه ای و گاه بین المللی بوده و اهداف آنها را دنبال می کنند .
نحوهی شکنجه و شهادت «احمد وکیلی ناطق» زندانی حزب دمکرات به بیان شاهد عینی «آقا بالا رمضانی»
بنده آقا بالا رمضانی درجه دار بازنشسته ارتش می باشم که الان بعنوان یک بسیجی به جبهه های نور علیه ظلمت آمده ام.شاید بپرسید چرا با این سن و سال بازنشسته شده ام؟ این داستان مفصلی دارد که بازگو می کنم ما عده ای از برادران ارتشی بودیم که ماموریت بازگرداندن حدود چهل بدن مطهر و منور از شهدای عملیاتهای گذشته داشتیم.در محور پیرانشهر در منطقه آلواتان بود که یکی از تانک های ما را زدند در همان هنگام که می خواستم خودم را از تانک بیرون بیندازم کتف راستم هدف تیر آن کوردلان قرار گرفت و به همین صورت به اسارت افراد وحشی وخونخوار حزب کومله در آمدم.اینکه میگویم وحشی و خونخوار یک گرگ درنده گرسنه با شکارش کاری ندارد.شما هر حیوان وحشی را که در نظر بگیرید پس از هر شکار و شکم سیری ،آرام میشود تا مدتی به کسی کاری ندارد اما باور کنید این از خدا بیخبران کارهایی میکردند که فکر می کنم ضمیر لستها.هم از این اعمال شرمشان بیاید.
حدود یکسال و چندی که در دست آنها اسیر بودم به انواع و اقسام و به هر مناسبتی شکنجه شدم.شما شکنجه هایی که در زمان شاه ملعون و معدوم توسط ساواک انجام می گرفت شنیده اید اما انگار هر چند تمدنها پیشرفت میکنند و ادعای آزادی در بوقهای تبلیغاتی گوش مردم دنیا را کر می کند،نوع شکنجه ها و فشارها و قلدریها و بی رحمی ها هم پیشرفت می کند.همان اول اسارت که به پایکاه منتقل شدم،گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست،به همین خاطر پاشنه های هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند و برادران دیگر را هم نعل کوبیدند و با اراجیف فحاشی بر این عملشان شادمانی می کردند .بعد از ۱۸ روز قرار شد ما را به سبک دمکراتیک و آزادانه!!محاکمه کنند .
یادم می آید در یکی از عملیاتها تعدادی اسیر عراقی را از جبهه گیلا نغرب آورده بودند،یکی از برادران کمپوتی را که تازه باز نموده بود به یکی از اسرا که ابراز تشنگی کرد،داد و رویش را هم بوسید آن اسیر مات و مهبوت مانده بود و از این حرکت نمیدانست باید تشکر کند یا از شرمندگی بگرید و از این نمونه ها بسیار دیده یا شنیده اید نه اینکه بخواهم رفتارها را مقایسه کنم چون اصلا بی رحمی و شقاوت را از طرف دیگر دیدن ، خود مشخصه حقانیت هدف و مسیر است.بدوش گرفتن مجروح عراقی کجا و نعل زدن به پاشنه پا (بخاطر فرار احتمالی)کجا…
روز دادگاه رسید،ریس دادگاه سرهنگ حقیقی که در همان اوایل انقلاب فرار کرده بود شناختم.محاکمه بسیار سریع به انجام رسید چون جرم محکومیت مشخص بود – دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری اسلامی و ندادن اطلاعات – و بالطبع حکم هم مشخص،عده ای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدامی قسطی( تدریجی ) محکوم شدیم یعنی کشیدن ناخن ها،بریدن گوشتهای بازو و پاها ، زدن توسط کابل،نوشتن شعارهای انقلابی،دمکراتیک،توسط هویه برقی و آتش سیگار بر سینه و پشت و … تمامی اینها بی چون و چرا اجرا می شد و هنوز هم آثارش به خوبی در بدنم مشخص است.
یکبار که ناخنهایم را می کشیدند،طاقتم تمام شده بود و دیگر می خواستم اعتراف کنم و هر چه که می دانم بگویم،اما یکی از برادران سپاهی که با هم بودیم به نام سعید وکیلی،میگفت ما فقط به خاطر خدا آمده ایم ، خود داوطلب شده ایم که بیاییم،پس بیا شرمنده خدا و خلق نشویم و لب به اعتراف باز نکنیم.سوره والعصر را برایم خواند و ترجمه کرد ، آب سردی بود که بر آتش بی طاقتم ریخته شد ، پس از آن جریان بود که سه تا دیگر از ناخن هایم را کشیدند و با نمک مرهم گذاشتند و پس از اینکه مقدار زیادی کابل زدند باز برای به درد آوردن بیشتر بدنم،در حضور دیگر برادران،مرا برهنه در یک دیگ پر از آب نمک انداختند و بیش از نیم ساعت وادارم کردند در آن بمانم و سپس برای عبرت دیگر برادران ! مرا در سلولی عمومی انداختند. فکر می کردند من معدن تمامی اسرار ایران هستم لذا از شکنجه های بیشتری هم برخوردار میشدم.البته پس از هر شکنجه مدتی به مداوایم می پرداختند آنهم نه بخاطر خود من و یا دیگران بلکه به خاطر این که مقداری از پوستم ترمیم شود تا بتوانند مجدداً شیوه تازه تری را اعمال کنند.شاید فکر کنید این چیزها را برای جلب احساسات شما خوانندگان عزیز می گویم اما اینها همه حقیقت محض است و دنیا باید از این همه پستی و رذالت و کثافتی که دامنگیرش شده شرم نماید و منادین دروغین حقوق بشر بفهمند که در این منجلاب بیش از هر کسی خودشان غوطه ور و مورد تمسخر بشریتند.اینها را که میگویم همه برای سندیت در تاریخ آینده دنیاست.دنیا بشنود که برای گرفتن اعتراف از یک اسیر ، به وسیله تیغ موکت بری سینه اش را بریده و در آوردند،به وسیله وسایلی که حیوانات را اخته می کنند عقیم شده اند،و… واین شکنجه ها تنها برای من نبود هر که مقاومت بیشتری داشت شکنجه اش بیشتر بود و این اصلی از اصول حیوانییشان شده بود و اصل دیگر اینکه مردان باید بجنگند و زنان اعتراف بگیرند هر چه بیشتر فکر کنی که اساساً اعتقاد اینان بر چه مبنایی است کمتر به نتیجه می رسی،آیا مار کیسیستند؟یا نازیست یا فا شیستند،و یا چنگیز و یا آتیلا ودیگر خونخواران سلف خود را اسوه قرار داده اند؟
من شاهد جنایاتی بودم که گفتنش نیز مشمئز کننده و شرم آور است… مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی جلو پایش قربانی ذبح شود این رسم را نیز اجرا می کردند با این تفاوت که در اینجا قربانیها همان جوانان اسیر ایرانی بودند چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان بردند پس از مراسم،آن عفریته گفت باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهرم بروم،دستور داد تا قربانی ها را بیاورند شش نفر از مقاومترین بچه های بسیج اصفهان را که همه جوان بودند،آوردند و تک تک از پشت سر بریده شدند و این برادران عزیز مانند مرغ سر بریده پرپر میزدند و آنها شادی و هلهله میکردند.ولی آن بی انصاف باز هم تقاضای قربانی نمود مجداً شش سپاهی،چهار ارتشی و دو روحانی آورده شدند و از طرف اقوام و دوستان و آشنایان هدیه شدند و چون دیگر برادران را که برای تماشا برده بودند به حالت بی هوشی واغماء به زندان بر گرداندند ولی شنیدیم تا پایان مراسم عروسی ۱۶ نفر دیگر را هم طی منازل مختلف قربانی هوسرانی شیطانی خود نموده بودند،ننگ و نفرین ابدی بر شما که اگر تنها قانون جنگل را هم بر مبنای خود قرار می دادید اینچنین حکم نمی کردید. بله،تنها گناه ما این بود که میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم کرد و مسلمان آن منطقه کوتاه کنیم چرا که بقول حضرت امام:((آنها کردستان را به فساد کشاندند و مردم کردستان را به طرز وحشتناکی اذیت وآزار کردند،آنان مردم را غارت کردند و کشتند.))اگر انسان از شنیدن حرف آنها که میخواستند حاکمیت آن منطقه را بدست گرفته و بر سر مردم مسلمان وغیور کردستان که ذخائر انقلابند حکومت کنند،برخور بلرزد و در دم جان بسپارد هیچ جای تعجب نخواهد بود چونکه ما در این مدت چیزهایی را دیدیم که حتی شنیدنش هم ممکن است برای شما سنگین باشد.یک نمونه را برایتان عرض میکنم: قبلا اسمی از برادر سعید وکیلی برده بودم ماجرائی را که بر سر این برادر آورده شده است نقل می کنم ولی قبلا از خانواده آن شهید مرحوم پوزش میطلبم ،همانطور که در بالا هم گفتم تنها برای ثبت در تاریخ و اعلام آن به تمام دنیاست شاید که بشنوند و من باب دلخوشی تنها همین یک عمل را محکوم کنند هر چند که به تعبیر قرآن «اولئک کالانعام بل هم اضل»:از مقاوم ترین افراد سعید وکیلی،سرگرد محمد علی قربانی،سرگروهبان جدی و دو خلبان هوا نیروز بودند که اغلب اوقات اینها زیر شکنجه بودند،سعید ۷۵ روز زیر شکنجه بود،ابتدا به هردو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن و چوب وسنگ به بیگاری می بردند.پس از دادگاهی شدن مرحوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند،اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز که کمی بهبود یافته بود آوردنش و مجداً اعتراف گرفتن شروع شد.همانطور که گفتم این بهداری بردن و معالجه کردنهایشان بخاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست.پس از آن معالجه سطحی،با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند،سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده ها شود آنوقت همان پوستهای تازه را می کنند که درد و سوزندگی اش بیشتر از قبل است و خونریزی شروع می شود و آنوقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک می اندازند که وصفش گذشت.تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن زمزمه می کرد.استقامت این جوان آن شقی ها را بیشتر جری میکرد انگار مسابقه ای بود بین تمام مردانگی،با تمام نامردی ها و شقاوت ها،هر چند که سعید را با سنگدلی هر چه تمام تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود که تاج شهادت را برسر گذاشت و بر بال ملائک به ملاءاعلی پیوست.
تنها به آخرین قسمت زندگی سعید وکیلی میپردازم که اگر سراسر زندگیش هم درسی نباشد همان اواخر دنیائی از ایثار و گذشت،مروت،ومردانگی،استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه گر ساخت.او که دیگر نه دستی،نه پایی،نه چشمی ونه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم فقط افتاده گی ام فقط برای تو باشد و بس … خداوند دعایش را اجابت نمود.سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید،زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرحم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش هم آتش روشن بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت.اما این گرگان که از جسد بی جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلولی اش بودیم دادند و مقداری راهم خودشان خوردند و بدنش را…الله اکبر…لااله الا الله … اینکار تنها برای او نبود رسمی شده بود برای هر کس که زیر شکنجه جان می سپرد البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند.درود به روان پاک شهیدان بالاخص شهید سعید وکیلی.
نحوه آزادی: قبل از آزادی ما،دوتن از خلبانان هوا نیروز در آن حوالی که ما بودیم مشغول گشت زنی بودند.افراد کومله با لباس مبدل به آنها علامت میدهند و آنها نیز بر زمین مینشینند افراد کومله یکی از خلبان ها را دستگیر می کند و خلبان دیگر طی درگیری زخمی هم می شود به پایگاه برگشته و گزارش ما وقع را میدهد پس از چندین روز هواپیمای شناسایی،منطقه را شناسایی میکنند و برادران رزمنده طی یک عملیات آن منطقه را آزاد و در نتیجه ما نیز آزاد شدیم.آن موقعی که عملیات صورت میگرفته و افراد کمله فراری و متواری میشدند من بیهوش بودم و در هواپیما بود که به هوش آمدم و فهمیدم که آزاد شدیم. بعلت جراحات بسیار سنگینی که داشتم امکان معالجه ام در تهران نبود بعد از ۲۴ ساعت بوسیله بنیاد شهید به آلمان فرستاده شدم همراه من عده ی دیگری از برادرانی که آنها نیز در این عملیات آزاد شده بودند به آلمان آمدند.مدت کمی گذشت تا الحمدالله بهبودی حاصل شد و برگشتم ولی برادرانی بودند که هر دو دست و هر دو پایشان ناقص شده بود ویا چشمهایشان را در آورده بودند،آنها ماندند تا معالجه شوند.