کد خبر : 27161
تاریخ انتشار : شنبه 24 تیر 1396 - 15:54

تا آخر عمر از پژاک متنفریم + عکس

تا آخر عمر از پژاک متنفریم + عکس

«تا آخر عمر از پژاک متنفرم» روایت خانواده‌های حملات تروریستی است که برای بازخواهی مطالبه‌شان یعنی دستگیری سران گروهک‌ها و استرداد آنها به ایران در حاشیه سیزدهمین نشست کارگروه عملیاتی پروژه کالکان که با حضور رؤسای پلیس اینترپل برگزار شده بود، گردهم آمدند. پرده اول : صورت زن در هاله‌ای از غم پوشانده شده، شال

«تا آخر عمر از پژاک متنفرم» روایت خانواده‌های حملات تروریستی است که برای بازخواهی مطالبه‌شان یعنی دستگیری سران گروهک‌ها و استرداد آنها به ایران در حاشیه سیزدهمین نشست کارگروه عملیاتی پروژه کالکان که با حضور رؤسای پلیس اینترپل برگزار شده بود، گردهم آمدند.

پرده اول :

صورت زن در هاله‌ای از غم پوشانده شده، شال مشکی، لباس مشکی و چادری که بر روی آنها جای گرفته نشان از مصیبتی والا  است، اندوه در سیاهی چشمانش غوطه‌ور است، با صورتی رنگ پریده، اندوهی عمیق و نگرانی بی‌پایان، چشم به ما می‌دوزد؛ شاید از خود می‌پرسد این‌ها از من چه می‌خواهند؛ این‌ها از من چه می‌دانند و چه می‌دانند که چه بلایی بر سر من و زندگی‌ام آمده است.

زن آرام نشسته؛ آرام‌تر از آنکه بتوانی با کلمات وصف کنی؛ از چشمانش غم می‌بارد، غمبارتر از آنکه بتوانی تصور کنی.

پسرش که برای ما سخن می‌گوید؛ «زن» بی‌آنکه پلکی بزند فقط به دوردست می‌نگرد، شاید در ذهن خود خاطره آن شب لعنتی را مرور می‌کند؛ پسرش برای ما جنایت ۱۵ شب پیش را روایت می‌کند؛ صدایش می‌لرزد، بریده بریده می‌گوید، سعی می‌کند اشکی نریزد: «۸ نفر بودند، ساعت یک بامداد به منزلمان حمله کردند و جلوی چشم مادر و خواهرم به بدترین شکل ممکن غیرانسانی پدرم را شهید کردند؛ ۱۳ گلوله زدند… پدرم ۱۱ سال در سپاه خدمت می‌کرد، آنها تحمل فعالیت‌های پدرم را نداشتند…»

زیرچشمی به زن نگاه می‌کنم نه اشک می‌ریزد و نه آه می‌کشد.

از پسر می‌پرسم چند خواهر و برادر هستید؟ می‌گوید یک پسر و سه خواهر هستیم؛ می‌گوید ناراحتیم اما باز هم افتخار می‌کنیم که فرزند این پدریم؛‌ می‌گوید راه پدرم را ادامه می‌دهم.

دوست دارم صدای «زن» را بشنوم؛ می‌خواهم بدانم در ورای این چهره مصمم، باثبات و ایستاده در غبار چه شخصیتی نهفته است؛ دوست داشتنم در همین جا تمام می‌شود زن صحبت نمی‌کند شاید دوست ندارد برای ما بگوید از اینکه چه طور اتفاق افتاده، در آن لحظه چه کرده، چه آرزویی داشته و چه کسی را از دست داده.

این «زن» همسر شهید مصطفی فردوسی است که ۱۵ روز پیش در پلدشت آذربایجان غربی توسط نامردان پژاک و پ‌‌ک‌ک ناجوانمردانه ترور شد.

 

پرده دوم:

صورت قشنگ و معصوم پسربچه در نگاه اول نگاهم را جذب می‌کند با خود می‌گویم چرا در این جمع او حضور دارد.

لباس کردی پوشیده و این بر زیباییش افزوده، نمونه‌ای از یک کرد اصیل است از آن شیرپسرها که نماد جامعه کردی است.

وقتی صندلی‌ها را آماده کردند که خانواده قربانیان حملات تروریستی بنشینند این پسربچه هم نشست، پسربچه بود اما بچگی نداشت، مثل همه آدم بزرگ‌هایی که در دور و برش نشسته بودند نشست؛ آرام، بی‌صدا اما محکم.

وقتی از او  خواستم خود را معرفی کند با صدای بلند، قَرا، طوری که همه بشنوند، گفت: یادگار گلابی‌آقا هستم، فرزند رسول گلابی‌آقا.

«یادگار» اسم قشنگی است اما قشنگ‌تر می‌شود وقتی که بدانیم چرا اسمش را یادگار گذاشته‌اند.

خودش ادامه می‌دهد بی‌آنکه بپرسم مثل یک انشاء از پیش نوشته شده: «افتخار می‌کنم که فرزند شهید هستم.»

صدایش را بلند می‌کند و با بادی که در غبغب انداخته می‌گوید: «من تا آخر عمرم از پژاک متنفرم.»

صبر نمی‌کنم؛ می‌پرسم اصلاً پدرت را دیده‌ای؟ چند وقتت بود که پدرت شهید شد؟

سؤالم، سؤال بدی بود، سؤالی که خودم پشیمان شدم از پرسیدنش، وقتی جوابش را شنیدم.

یادگار که حالا می‌فهمم چرا «یادگار» نامیده‌‌اند او را، می‌گوید اصلاً پدرم را ندیده‌ام؛ بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم.

پسر یکدانه ما تنها پسر شهید رسول گلابی‌آقاست که پدرش در کمین گروه تروریستی پژاک به شهادت رسیده است.

پرده سوم:

سرگرم گفت‌وگو هستیم که می‌گویند صبر کنید تا یک نفر دیگر نیز بیاید. با صندلی چر‌خ‌دار می‌آید پسر جوان و قوی‌جسته .

چشمانش برق می‌زد از آن جوان‌هایی است که سرزندگی و شادابی‌اش در ویلچر نشستن‌اش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد

می‌گوید سرباز ناجا بوده که در اسفند ۹۲، در درگیری تروریست‌های وهابیت در حمیدیه اهواز تیر خورده و قطع نخاع شده است.

از او می‌خواهم که آن وقایع را برایمان بگوید: ساعت ۲:۳۰ شب بود که سه نفر من و دوستم را به رگبار بستند، دو نفر نگهبان بودیم، یک تیر به پای دوستم خورد و تیر دیگر به من که منجر به قطع نخاع شد… فرار کردند اما سال گذشته دستگیر و اعدام شدند.

از« طارق دهیماوی» می‌پرسم قبل از اعدام آنها را دیدی؟ چه گفتی؟

می‌گوید: از همشهری‌هایمان بودند که شست‌شوی مغزی شده و عقاید وهابی داشتند، مغزشان را پر کرده بودند که باید اغتشاش کنید تا اهواز برای خودتان باشد… ۲۳ ـ ۲۴ ساله بودند وقتی با هم مواجه شدیم گفتند که تو را نمی‌شناسیم؛ وقتی فهمیدند که من عرب هستم گفتند ما نمی‌دانستیم که تو عربی؛ فکر می‌کردیم که به فارس‌ها تیراندازی کرده‌ایم؛ به آنها گفتم چه فرقی می‌کند من بودم یا فرد دیگری؛ شما وطن‌فروش هستید.

از طارق می‌پرسم حالا چه کار می‌کنی؟ می‌گوید ورزشکار هستم؛ رشته بسکتبال با ویلچر

پرده چهارم:

ت و شلواری سیاه و پیراهنی تیره پوشیده، گرد سفیدی بر موهایش نشسته؛‌ پدر است، پدر سروان شهید محبی، افسرپلیس راه روانسر کرمانشاه که در ۴ اردیبهشت ۸۸ مورد حمله ناجوانمردانه گروهک پژاک قرار گرفت.

پیرمرد برایمان از پسرش می‌گوید و از آن روز تلخ و حادثه ناگوار؛ ۴ مرد و یک زن به عنوان ارباب‌رجوع به پاسگاه مراجعه می‌کنند، نگهبان آنها را به قسمت افسرنگهبان هدایت می‌کند… با نارنجک ۱۰ نفر از پرسنل پاسگاه را به شهادت می‌رسانند.

مکث می‌کند، آ‌ب دهانش را قورت می‌دهد، بر خود مسلط می‌شود، ادامه می‌دهد: پسرم افسرنگهبان بود و به شهادت رسید.

صدایش را کمی بلندتر می‌کند و می‌گوید: همان ۴ مرد و یک زن به درک واصل می‌شوند.

ادامه می‌دهد: پسرم مردانه به شهادت رسید.

انگار مطلبی یادش آمده با همان صدای بلند می‌گوید: از سازمان اینترپل می‌خواهم که از دولت‌ها بخواهند که از کمک مالی و تسهیلاتی به این گروهک تروریستی خودداری کنند چرا که آنان ناجوانمردانه هزاران کودک، زن، پیر و جوان را به خاک و خون کشیده‌اند.

پرده پنچم:

قد رشیدش در لباس کردی بیش از پیش رشادت کردنشینان را در ذهن تداعی می‌کند، جوان است اما خام نیست. بدون اندک ذره‌ای تردید با صدای بلند بی‌هیچ مِن و مِنّی به عنوان یک جوان کرد می‌گوید: به عنوان برادر شهید اعلام می‌کنم که ما کردها فریب حرف‌های پژاک و پ‌‌ک‌ک را نمی‌خوریم، آنها ۴۸ هزار کرد را ترور کرده و هزار خانواده را بی‌خانمان کردند، آنها ادعا می‌کنند که حقوق کردها را تعیین می‌کنند در حالی که خودشان به کردها ضربه می‌زنند.

برایمان صحبت می‌کند و حرف‌هایی می‌زند که نشان از عمق آگاهی و انزجار وی از پژاک است.

می‌گوید: بهترین آب و هوای ایران را داریم اما هیچ سرمایه‌گذاری حاضر نمی‌شود که در استان ما سرمایه‌گذاری کند. همه این‌ها به دلیل وجود آنها است؛‌ گروه‌های تروریستی را می‌گویم آنها عامل اصلی بیکاری جوانان ما هستند.

ابراهیم گلابی‌آقا که برادر شهید رسول گلابی‌آقا است ادامه می‌دهد: به دوستان کُردم همیشه می‌گویم که بیایید دست در دست هم دهیم، فریب تروریست‌ها را نخوریم آنها به غیر از غارت و باج‌گیری برای ما هیچ چیز دیگری ندارند؛ آنها دست‌آموخته اسرائیل، عربستان و آمریکا هستند.

پرده ششم:

«زن» آرام نشسته است؛ کُرد نیست، جوان است، سر به زیر دارد، حرف‌ها را می‌شنود هر از گاهی نگاهی به دور و بر می‌کند، نگران است اگر جه سعی می‌کند نگرانی‌اش را بروز ندهد. هیچ عجله‌ای برای صحبت کردن ندارد، همه صحبت‌هایشان را کرده‌اند که از او می‌خواهم شروع به صحبت کند.

نرگس بهشتی است خواهری که دو برادرش توسط سازمان مجاهدین خلق ربوده شده‌اند.

شروع به صحبت می‌کند سال ۸۰ بود که دو برادرم را از ترکیه ربودند، سال ۹۰ نیز یکی از آنها در درگیری عراق و مجاهدین کشته شد و دیگری نیز به آلبانی منتقل شد.

کم کم صدایش می‌لرزد؛ بر خود مسلط می‌شود و می‌گوید: خیلی سال است که پیگیریم تا حداقل تماس تلفنی داشته باشیم؛ از خیلی مجامع بین‌المللی تقاضای کمک کردیم، مدت‌ها پشت در اشرف بودیم؛ با کسانی که از منافقین جدا شدند صحبت کردیم، آنها گفتند که برادرم می‌خواسته که فرار کند… چند بار هم زخمی شده و شرایطش خوب نیست.

از او می‌پرسم برادرانت چند ساله بودند؟

می‌گوید: اولی ۲۴ ساله بود که سال ۸۰ برای کار به ترکیه رفت سه ماه بعد یک نامه با دست‌خطش به ما رسید که گفته بود که برادر دیگرم که ۱۷ ساله است نیز بیاید ترکیه تا او هم در شرکت کشتیرانی کار می‌کند مشغول شود.

برایمان نوشته بود که حقوقش یک میلیون در ماه است؛ بعد از آن آقایی به خانه‌مان آمد و برادرم را برد؛‌ گفته بود که برادر بزرگ‌ترم او را فرستاده است.

روزها می‌گذشت ما فکر می‌کردیم هر دو برادرم در شرکت کشتیرانی در ترکیه مشغول به کار هستند غافل از اینکه در عراق بودند و اسیر سازمان مجاهدین.

۴ ماهی گذشته بود که برادرم تلفنی به خواهرم گفت که برای یک هفته پیش آنها به ترکیه برود؛ همه چیز را فراهم کرده بودند حتی بلیت اتوبوس برای خواهرم گرفته بودند؛ خواهرم رهسپار شد. از قضا راننده اتوبوس وقتی که عکس برادرانم را می‌بیند به خواهرم می‌گوید که برادرت را می‌شناسم اما یک ماهی است که مفقود شده است.

راننده به خواهرم می‌گوید که مواظب باشد، می‌گوید حرکتی انجام ندهد و اگر او خواست از اتوبوس پیاده شود؛ در غیر این صورت جای خود را ترک نکند.

راننده درست حدس زده بود گروهک منافقین با برنامه‌ریزی می‌خواستند که خواهرم را نیز بربایند. راننده زود فهمید مانع از ربایش خواهرم توسط دو نفر شد اما تعداد آنها بیشتر بود آنها درگیر شدند حتی به راننده چاقو زدند اما در نهایت نتوانستند خواهرم را با خود ببرند چرا که راننده اتوبوس خواهرم را مخفی کرده بود.

زن ادامه می‌دهد: وقتی خواهرم برگشت برادر کوچک‌ترم زنگ زد، گریه می‌کرد که چرا خواهرم فرار کرده و برایمان گفت که برای آنها بد می‌شود و بلا به سرشان می‌آورند.

از آن به بعد بود که به هر جا که می‌شد رفتیم به مجامع بین‌المللی مراجعه کردیم، سوئیس و ژنو رفتیم، به دادگاه‌های عراق شکایت و پیگیری کردیم اما هیچ اتفاقی نیفتاد.

می‌گویم: شما که همه جا رفته‌اید حالا چرا اینجا آمدید؟

زن با ناامیدی می‌گوید: آمدم تا از دبیرکل اینترپل بخواهم بچه‌های ما را برگرداند. آنها ندانسته وارد این سازمان شدند. آمدم تا بگویم چشم پدر و مادرها به در خشک شده، سال‌هاست که بی‌تابیم که بچه‌هایمان را ببینیم برادرانمان را به ما برگردانید.

 

پرده هفتم:

رد میانسال است و سرزنده‌، کت و شلوار طوسی بر پیراستگی چهره‌اش افزوده، تحصیل‌کرده به نظر می‌رسد؛ انگار رهبر فکری گروه است. به صحبت‌های همه با تأمل گوش می‌کند،‌ معلوم است همه این‌ها را شنیده اما باز هم با دقت گوش می‌سپارد شاید که کلمه‌ای جدید باشد. با خونسردی تمام جلسه را مدیریت می‌کند.

ابراهیم خدابنده است مدیرعامل انجمن نجات و عضو سابق فرقه رجوی. می‌گوید همه کسانی که در اینجا هستند یا زخم‌خورده گروهک‌های منافقین‌اند یا عزیزی را در اسارت آنها دارند.

برایمان از خود می‌گوید و از اینکه ۲۳ سال در حوزه بین‌الملل فرقه رجوی فعالیت می‌کرده و هنگام انتقال ۲ میلیون دلار از عراق به فرانسه در سوریه دستگیر شده است.

خدابنده با اعلام این مطلب که «نمونه استرداد» است می‌گوید: دو ماه در زندان بودم بعد از آن سوریه ما را تحویل ایران داد در ایران به پرونده من رسیدگی شد و بعد از آن به صورت مشروط آزاد شدم.

«نمونه استرداد» از رفتار «ایران» با خودش می‌گوید: این اتفاق سال ۸۲ افتاد یعنی درست همزمان با تهاجم نیروهای اطلاعاتی به عراق، بعد از آن سازمان تهدیدات زیادی کرد، جنگ روانی به راه انداخت، مدعی شد که اصلاً‌ من عضو وزارت اطلاعات ایران بوده و در این گروه نفوذ کرده بودم و به همین دلیل است که بعد از استرداد مرا اعدام نکرده‌اند.

خدابنده با بیان این مطلب که  ۷۰۰ نفر را می‌شناسد که از سازمان جدا شده و در ایران آزادانه زندگی می‌کنند، گفت: طبق نظر شورای عالی امنیت ایران اعضای گروهک‌های تروریسیتی اگر برگردند مورد عفو قرار می‌گیرند مگر اینکه شاکی خصوصی داشته باشند و این مسئله‌ای است که اعضای گروهک منافقین از آن بی‌خبرند و حتی بچه‌هایی که بریده‌اند و می‌خواهند برگردند چون هیچ اطلاعی از این موضوع ندارند از ترس اعدام برنمی‌گردند.

مدیرعامل انجمن نجات که هم اکنون به کار تألیف و ترجمه اشتغال دارد، می‌گوید: در جمع دانشجویان شرکت می‌کنم تا به عنوان عضو سابق گروهک رجوی، ماهیت این فرقه‌ها را برای آنها بازگو کنم و برایشان بگویم که این رنگ‌ها و بهانه‌ها فریبی بیش نیست.

وی می‌گوید: سران فرقه رجوی سال‌هاست که در خاک فرانسه‌اند؛ آنها به راحتی و بدون هیچ نگرانی فعالیت می‌کنند و حتی برای خود جشن می‌گیرند، جشن آغاز تروریستم در ایران را؛ مریم رجوی اخیراً سالروز ۳۰ خرداد ۶۰ را جشن گرفته است.

نمونه استرداد که خود را اسیر ذهن و عمل آنها در گذشته می‌داند می‌گوید: بعد از استرداد به هویت ذاتی آنها پی برده و از آن فضای مغزشویی خارج شده‌ام.

خدابنده با انتقاد از برخورد دوگانه با تروریسم و تقسیم تروریسم به خوب و بد می‌گوید: ما آسیب‌دیدگان تروریسم هستیم و می‌خواهیم مثل همه دنیا که با سازمان‌های تروریستی برخورد می‌شود با مجاهدین خلق نیز برخورد شود.

وی ادامه می‌دهد: مطالبه خاص خانواده‌های قربانیان ترور و امثال من که عمری با فریب زندگی کرده‌اند، این است که حداقل این افراد برای پاسخگو بودن به کشورهایشان مسترد شوند و این کمترین مطالبه‌ای است که ما از سازمان‌های بین‌المللی و به خصوص پلیس اینترپل می‌خواهیم.

پرده آخر:

همه حرف‌ها زده شد، باید  جلسه را تمام کنیم؛ تشکر می‌کنم و تسلیت می‌گویم، تشکر از آنها که حرف‌های دلشان را به ما گفتند و تسلیت و همدردی به خاطر تمام آن مصیبت‌هایی که متحمل شده‌اند.

سیزدهمین اجلاس رؤسای پلیس اینترپل که با رویکرد تروریسم بوده، خاتمه یافت؛ اما آیا درد، آلام و غم و اندوه همسر شهید مصطفی فردوسی یا بی‌پدری ابراهیم گلابی‌آقا یا قطع نخاع طارق یا بی‌پسری پدر شهید محبی و … نیز خاتمه یافته است.

حرف‌ها زده شد‌، آدم‌ها آمدند و رفتند، همه و همه با طارق و ابراهیم و بهنام و … همدردی کردند اما دردها ماندند و آنها رفتند.

و اما سخن آخر:

ایران همواره قربانی تروریسم بوده و این‌ها نمونه‌ای کوچک از آن قربانیان هستند.

گروهک‌های تروریستی و تجریه‌طلبی چون کودار، پژاک و پ‌ک‌ک به دلیل جنایات و اقدامات تروریستی‌اشان موجب ناامنی همراه با وحشت‌آفرینی در مناطق کُردنشین ایران در غرب و شمال‌ غرب کشور شده‌اند.

آنها صدمات جانی و مالی متعددی ایجاد کرده و در پی این آسیب‌ها بوده که خانواده‌های قربانیان این حوادث در مراجع صالح قضایی اقدام به طرح شکایت کرده و احکام جلب عناصر عامل و معاون در اقدامات تروریستی صادر شده که با توجه به استمرار روند این اقدامات تروریستی این شکایات همچنان ادامه دارد.

این پیگیری‌ها منجر به صدور اعلام قرمز برای افراد مرتبط با پرونده‌های مربوطه شده اما متأسفانه تا کنون از سوی کشورهای اروپایی و آسیایی هیچ ترتیب اثری داده نشده و این افراد به راحتی در آن کشورها تردد و زندگی می‌کنند.

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.