خاطرات عضو جدا شده پ.ک.ک – ۵
قسمت پنجم: تفکر گروه در نقطه صفر«اوجالان» یادآوری نکاتی درخصوص شخصیت اوجالان و تعریف و تمجید از وی بعنوان رهبر ملت کرد، تعیین میزان وابستگی افراد به گروه و شخص اوجالان از طریق صحبتها، رفتار و یا سکوت افراد در کلاس از جمله کارهای روزانه ما بود. به گزارش کورد پاریز به نقل از خبرگزاری
قسمت پنجم: تفکر گروه در نقطه صفر«اوجالان»
یادآوری نکاتی درخصوص شخصیت اوجالان و تعریف و تمجید از وی بعنوان رهبر ملت کرد، تعیین میزان وابستگی افراد به گروه و شخص اوجالان از طریق صحبتها، رفتار و یا سکوت افراد در کلاس از جمله کارهای روزانه ما بود.
به گزارش کورد پاریز به نقل از خبرگزاری تسنیم، مناسبات درون فرقهای گروهک پ.ک.ک اوج خاطرات سعید مرادی عضو سابق و جدا شده از این گروهک تروریستی را تشکیل میدهد. او در واقع به دلیل تجربه زیست در این تشکیلات شبه نظامی و تروریستی، درک دقیقی از شیوههای مدیریت فرقهای پ.ک.ک پیدا کرده است.
خود سعید مرادی غیرقابل تحملترین مؤلفه پ.ک.ک را در همین مناسبات درون فرقهای آن میداند که اراده زندگی آزاد را از وی و دیگر اعضا سلب کرده بود.
استقرار گروه در تابستان، نزدیک محلهای زمستانیمان بود. معمولاً مکانهای زمستانی دارای تجهیزات بیشتر و خانههای گرم و سرپوشیده بود. این محلها در دامنه کوهها و مکان نسبتاً مسطحی بنا میشدند، ولی در تابستان، در مکانهای صعبالعبور و در ارتفاعات و یا درههای تنگ قرار داشت.
نیروهای نظامی همیشه ارتفاعات را تحت حاکمیت خود میگرفتند. ولی نهادها و گروههایی که کارهای تدارکاتی و لجستیکی را انجام میدادند؛ در درههای عمیق و در مکانهایی که قادر به حفاظت از خود در مقابل تهدیدات زمینی و هوایی باشند؛ مستقر میشدند. کار آنها اینگونه بود که نزدیک جاده و آبادانی باشند تا مواد و وسایل لازم، سریع و آسان به دستشان برسد و آنها به بقیه افراد و گروهها برسانند.
تا گذشت یک ماهی از پاییز هم، گروه ما هنوز محل استقرار تابستانی و ارتفاعات را ترک نکرده بود. سرما به حدی شدید بود که تابستان را نیز با کاپشن و لباسهای گرم سپری کردیم.
معمولاً در این مناطق برفهای چندین ساله که لایهلایه بر روی هم انباشت شده، وجود دارد و اکثر آب مورد استفاده نیز، همین آبهای ذوبشده برفهاست. البته چشمه هم زیاد بود.
از فرط سرما و باد، مخصوصاً سرمای شبها، همگی سیاه چرده شده بودیم. برای مردها تحمل این آب و هوا کمی آسانتر بود، چون ما ریش میگذاشتیم. طبیعت جسمی مان نیز در مقابل این شرایط نسبت به خانمها بهتر و قویتر بود. برای آنها تحمل این همه سرمای شدید، واقعاً سخت بود.
با این وجود ورزش صبحگاهی تمامی نداشت و بعد از آن باید میرفتیم برای پختوپز، چوب و هیزم خشک میآوردیم که متأسفانه در آن مکان خبری از این چیزها نبود.
تنها و تنها گوَن و یک نوع درختچه موجود بود. پخت غذا و نان و جوشاندن آب برای چای، که احتیاجات ۸۵ نفر را برآورده کند، آن هم با آتش گوَن و خارهای خشک، واقعاً سخت و طاقتفرسا بود.
معمولاً در این مقطع از سال، آموزش نظری خاصی نداشتیم، تنها هفتهای یکبار یادداشتهایی از اوجالان که از طریق وکلا و گذار از فیلترهای زیادی، به دست ما میرسید. چون زبان اصلی نوشته ترکی بود، لذا یکی از بچهها به کردی ترجمه میکرد و بعد هم بحث بر سر گفتههای وی شروع میشد.
بسیاری از مواقع کسی حرفی برای گفتن نداشت و تنها یکی از اعضای کمیسیون چند جملهای را بیان میکرد و کلاس تمام میشد. به قول بچههای کوه، اگر هم تعلیمات (یادداشتهای اوجالان) به کوه نمیرسید، که معمولاً هم دلیل آن اجازه ندادن دولت ترکیه به وکلا برای دیدار با اوجالان بود، در مورد وضعیت سخت و دشوار اوجالان در زندان امرالی صحبت میشد. از اهداف مشخص شده این برنامه و بحثها را در چنین مواردی میتوان گنجاند:
پُرکردن وقت آزاد و جلوگیری از به حاشیه رفتن انرژی افراد، تحریک احساسات و عواطف و زنده نگهداشتن آنها،
یادآوری نکاتی درخصوص شخصیت اوجالان و تعریف و تمجید از وی بعنوان رهبر ملت کرد، تعیین میزان وابستگی افراد به گروه و شخص اوجالان از طریق صحبتها، رفتار و یا سکوت افراد در کلاس و…
در این مباحث بیشتر سعی بر آن بود که وجود رهبری را به موجودیت خلقی گره بزنند و برعکس. از طرف دیگر وضعیت او در زندان، تماماً به مسائل سیاسی جهان و منطقه و ابهت و عظمت وی مرتبط میشد. چگونه باید از او دفاع کنیم و به اهدافی که او تعیین کرده برسیم و …؟ از دیگر مباحث آموزش آن روزها بودند.
بقیه روزها را معمولاً یا آموزش نظامی داشتیم و یا مشغول سنگر کندن و پناهگاه سازی بودیم.
خانواده، دشمن اصلی گروه
منطق بر این استوار بود که نباید هیچکس لحظهای بیکار باشد. چون بیکاری سبب میشد افراد لحظاتی را با گذشته تلخ و شیرین و یاد یاران سپری کنند و این به مثابه دوری از افکار و کار سازمان است. چون همان روزهای اول به هرکسی گفته میشد که پلهای پشت سرت را خراب کن! یعنی بازگشتی وجود ندارد. از طرف دیگر گفته میشد که خانوادهها در واقع پایگاه دشمن هستند و افراد خانواده ناخودآگاه به پروسههای دشمن خدمت میکنند.
بنابراین وقتی پدر، مادر، خواهر و برادر آدمی چنین رفتار و کرداری داشته باشند، چرا باید از آنها یادکرد؟ لازم نیست. آنها مهرههای دشمنند و همیشه سعی بر آن دارند تا شما را به آغوش خودشان که در واقع همان آغوش دشمن است بکشانند و … .
اینها هم مباحث دیگری بودند که در آموزشها و در مورد نقش خانواده تدریس میشدند و در کل مورد انتقاد شدید قرار میگرفتند و اکثر اوقات هم رد و انکار میشدند. تکرار این حرفها با مرور زمان، دیدگاه خواستهشده گروه و سازمان را در مورد خانواده به افراد تزریق و دیکته میکرد.
بعضی وقتها به فکر گفته پیشینیان میافتادم که گفتهاند: دنبال هرچه باشی همان را به دست خواهی آورد.» تأییدیه این فرمول را در گروه، به سادگی میشد صادر کرد، چراکه خیلی چیزها را میشد همانجا ملاحظه کرد. از رفتارهای خوب و بد افراد گرفته تا محیطهای نظامی، سیاسی، فکری و … .
مهم آن بود که فرد چه میخواهد و به دنبال چه چیزی است؟ انتخاب اولیه و عضویت در گروه، انتخاب و روند کلی بود، اما مسائل جزئی و تا حدی هم شخصی آن در مراحل بعدی و در درون جریان کلی میتوان مشاهده کرد.
به عنوان مثال افرادی داشتیم که تماماً خود را در قله بشریت و مردانگی فرض میکردند و حاضر به قبول هیچ نوع انتقادی چه شخصی و چه سازمانی نبودند.
فضای این طرز فکرها را خود سازمان برای افراد آماده و برنامهریزی کرده بود. دستهای دیگر بسان دانشجوها رفتار میکردند و همیشه به دنبال یادگیری و بحثهای داغ روز بودند که این دسته افراد بیشتر با همنوعان خود نشست و برخاست داشتند. این دسته در گروه از خطرناکترین دشمنان سیستم تلقی میشوند و در اصطلاح به آنها خُرده بورژوا گفته میشود.
گروهی دیگر وجود داشتند که اصلاً کاری به روند پیشرفت و یا عملکرد سازمان و اوضاع سیاسی و… داخلی و خارجی نداشتند و در واقع زیاد در این فاز نبودند و برایشان هم مهم نبود. برای این دسته تنها جنگ و صدای شلیک گلولهها و … اهمیت داشت. دیگر برایشان فرق نداشت که این امکان وجود دارد یا نه؟ نتایج کار به چه نحو و به چه قشری خدمت خواهد کرد و اصلاً برایشان سودمند خواهد بود یا نه؟
زیر دستههای دیگر هم وجود دارند که تنها به دنبال خواستههای درونی و آرزوهایشان هستند. اینها بیشتر به دنبال فرصتی هستند تا نیش خود را به اعماق هدف وارد کنند و به خواستههای نفسانی و شخصیشان برسند.
از این بحثها در مجالس رسمی و غیر رسمی زیاد داشتیم. همیشه و در کلیه مباحث و نشستها هرکسی خود را به قول بچهها (پاک و پیر) جلوه میداد و پرچم و گفتارهای سازمان را به دوش میکشید و شعار میداد. برای این دسته با چنین راهکار و ترفندهای فاش شده، پنهان شدن زیر لایهای از الفاظ و رفتار، کار سادهای بود و چنان با اعتماد به نفس سخن میراندند، انگار ایدئولوگ اصلی و طراح برنامه و خطمشی کلی هستند.
یک سال اول، تمام فکر و ذکرم بر مسائل درونیام متمرکز بود. به حدی که گذشت یک سال در کوهها و داخل سازمان، در نظر من زمان کوتاهی محسوب میشد. گویا زود گذشت. رسیدن به این نتایج برای جوانی در سن و سالی کم و تجربه و عمری بسیار کم در سازمان، چیز اندکی نبود.
همرأیی در گروه ممنوع
در سال دوم سعی بر آن داشتم که این مسائل را با هرکسی در میان بگذارم و راهحلی برایشان بیابم. در واقع آن زمان به نوعی خود بیگانگی دچار شده بودم. یادم رفته بود چه کسی بودهام و برای چه اینجا هستم؟ فکر میکردم هیچکس این چیزها را نمیفهمد و درک نمیکند.
با شروع این مرحله، دوباره به مکانهای زمستانیمان برگشتیم، چند روزی را به تمیز کردن و آماده کردن و فرش کردنشان مشغول بودیم. چند روزی هم آذوقه و مواد لازم برای سه ماه زمستان را تدارک میدیدیم. روی هم رفته یک ماهی طول کشید تا این کارها پایان یافت. روزهای پایانی پاییز بود، همه را در کلاس جمع کردند و لیست تقسیمات جدید را برای ما خواندند.
این تقسیمات که بچهها به آن (دوزنلمه) میگفتند، هرچند ماه یکبار تکرار میشد. این هم یکی دیگر از سیاستهای بنیادین و داخلی سازمان محسوب میشد. هدف از این کار، آشنایی بیشتر افراد باهم، با افکار و نظرات و از همه مهمتر، پیشگیری از صمیمیت حاد میان بود که منجر به گروهگرایی میشد.
در این تقسیمات هم بیشتر سعی بر آن بود که افراد یک گروه از لحاظ شخصیت، فرهنگ، سطح آگاهی و … تمایزات برجسته و ملموسی داشته باشند تا احتمال به وجود آمدن صمیمیت و ایجاد فضای رفاقتی و صمیمی در سطح بالا را کاهش بدهد. اینها تدابیر امنیتی داخل سازمان محسوب میشوند که هیچکس هم حق اعتراض ندارد.
برای نمونه یک نفر از ترکیه که تحصیلات دانشگاهی دارد را با یک بیسواد یا کمسواد عراقی که هیچچیز برایش اهمیت ندارد، یک سوریهای خشک و تکبعدی و بهاصطلاح مرد و پاسدار رهبر و سازمان، با یک شخص فئودال ایرانی و چند نفر دیگر از مکانهای مختلف دیگر را در یک گروه گرد هم میآوردند.
این گروه در واقع کلکسیونی از افکار و شخصیتهای منطقه بودند که احتمال همرأی بودنشان تقریباً صفر بود. البته گروه برای این کار خود توجیهات دیگر هم داشت، مثلاً معتقد بود باهم بودن این افراد در یک مجموعه که هرکدام از جغرافیایی متفاوت با فرهنگها و رسومات گوناگون هستند، امتیاز ویژهای برای شناخت و بالا بردن سطح آگاهی و معلومات عمومی افراد است، ولی جالب اینجاست که بعد از مدتی که تا حدودی افراد مجموعه به هم عادت میکردند و زبان هم را میفهمیدند، دوباره تقسیمات شروع میشد. روز از نو روزی از نو.
اکثر بچهها از این تقسیمات متنفر بودند. بعضیها به خاطر اینکه جای خوابشان عوض میشود و برخیها هم چون با افراد گروه اُنس گرفته بودند و …اما برای من اصلاً اینطور نبود. زیاد برای من فرقی نداشت. بعضی وقتها هم دوست داشتم که جایم را عوض کنند. برای من به عنوان یک تنوع محسوب میشد تا یک ترفند و سیاست درونحزبی.
چند روزی به ابتدای سال میلادی مانده بود. قرار بر این شد که این چند روز آموزش رسمی را شروع نکنیم و وسایل و برنامههای لازم برای جشن کریسمس را آماده کنیم. گروهی در قالب (مورال) برنامههای تئاتر، نمایش، سرود و … را آماده میکردند. گروهی هم به تزئین مکان برگزار مراسم میپرداختند.
برخیها ناظر و وردست بودند و هیچکس را بیکار نمییافتید. جشنها در گروه برای اعتدال و یا پیشبرد روحیه سازمانی افراد و پیشگیری از برگشت به گذشته، بسیار مهم و حیاتی است. چون یکی از تأثیرگذارترین پارامترها در اداره و پیشبرد عملکردهای فردی و سازمان، روحیه شاد و به اصطلاح انقلابی است که اکثراً از راه این جشن و مراسمها عملی میشود.
تنها مراسم جشن و شادی نیستند که این نقش را ایفا میکنند، مراسم عزاداری و سالگرد شهدای (کشته شدههای گروه) بنام نیز از مهمترین این پارامترها محسوب میشوند.
ادامه دارد…
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰