قسمت نهم: جنگ با اتحادیه میهنی برای اشغال منطقه
از جمله دستاوردهای جنگ با اتحادیه میهنی برای پ.ک.ک این بود که تا حدودی توانست نگاهها را متوجه حملات بیرون کند و از مشکلات داخلی برای مدتی بکاهد و تحت نام انتقام رفقای قرهداغ، حسابهای قدیمی خود را با سلیمانیه تسویه کرد.
به گزارش کورد پاریز به نقل از خبرگزاری تسنیم، حقوق کُردها یا آزادی و استقلال ملت کُرد اصلیترین شعار پ.ک.ک است که در ظاهر دلیل موجودیت این گروه را تشکیل میدهد، اما سابقه فعالیت این گروه و شاخههای آن در عراق، سوریه و شاخه ایرانی آن پژاک به خوبی اثبات میکند که مردمان کُرد بیشترین ضربات را از این گروه و جریانات مشابه آنها خوردهاند. همچنین موجودیت چنین گروههایی همواره سبب دردسر مردمان کُرد منطقه بوده است.
به عبارت دیگر کُردها در این منطقه بابت فعالیت گروههای تروریستی که به اسم ملت کُرد اعلام موجودیت میکنند، تاکنون بسیار غرامت دادهاند. فریب کودکان، نوجوانان و جوانان برای عضویت در گروههای تروریستی، باجخواهی، عملیاتهای تروریستی و … فقط بخشی مصائب این گروههای برای مردم کُرد بوده است.
زمستان دشواری بود… مکان استقرارمان در دامنه یک کوه بلند که امتدادش مشرف بر قلههای نو، تیز و بلند قندیل بود، قرار داشت. زمستان را با اتفاقات زیادی از جمله فروریزی سقف نانوایی که دلیل آن هم بهمن مهیبی بود شروع کردیم که البته به جز نانوایی، چند اتاق دیگر را نیز کاملاً زیر گرفته بود.
لذا در میان برف و سرمای شدید، مجبور به ساخت خانههای جدید شدیم. ساعتها و حتی روزها طول میکشید تا برفهای فشردهشده بهمن را کنار میزدیم و پایههای دیوار را پیدا میکردیم.
نزدیک به دوهفتهای آموزش و کلاس تعطیل شد. علیرغم سرما و کار سخت در زمستان و برف، از روزهای دیگر بیشتر خوشحال و سرحال بودم، چرا که میانه خوبی با آموزش و کلاس و اینها نداشتم. در مواقعی هم که سر کلاس بودیم، اگر افسر نگهبان برای انجام امور روزانه به نیرو احتیاج داشت، بلافاصله من داوطلب میشدم، حتی اگر میدانستم که کار سخت و دشواری هم باشد.
دو هفته کار سخت و مداوم در برف و سرما، از شیرینترین خاطرات بود. خیلیها از سرما و خستگی میخواستند به نحوی فرار کنند، ولی من انگارنهانگار که در این همه برف و سرما کار میکنم. راستش خودم هم مانده بودم که چطور از برف و سرما خوشم میآید، چون از بچگی زمستان، برف و سرما را دوست نداشتم، اما حالا چطور شده تا این حد با جامه سفید کوهستان و سرما اُنس گرفتهام، نمیدانم.
بعد از آن اتفاق هر وقت برف تازه میبارید، افسرنگهبان موظف بود با شلیک گلولههای پدافند و یا چند گلوله آرپیجی، سبب ریزش و پائین آمدن برفها به ته دره شود که زیاد روی همدیگر انبار نشوند و ناگهان ریزش کنند و تلفات جانی بگیرند.
منظره خیلی جالبی بود، وقتی با دوشکای ۱۲٫۵ میلیمتری به کوههای دیوار مانند بالاتر از مکان استقرار و روبرویمان شلیک میکرد. موجی از برفهای خروشان با صدایی همچون غرّش ابرها، به پائین سرازیر میشدند.
خیلی دیدنی و در همان حال ترسناک بود. نمیدانم چرا آن زمستان با بقیه فصلها فرق داشت. انگار یکجورهایی عاشق شده بودم و خودم خبر نداشتم. چون از قدیم گفتهاند: عاشق نه سرمای کوهستان و نه گرمای صحرا را حس نمیکند.
راست هم فرمودهاند اهل زندگی. شاید عشق بهنوعی فعالیت رشتههای عصبی را مختل و یا کند میکند، شاید هم برعکس به تقویت آنها کمک میکند که فرد این همه بادوام و قوی میشود.
زمستان سخت و دشواری بود. معمولاً زمستانهای سرد و سخت، ارمغان بهار سرسبز و خوش آبوهوا را با خود میآوردند. امید انتظار برای فرارسیدن بهار و طراوتش، تکتک افراد را در تحمل زمستان سخت و سرد، قوی و صبور میساخت. بالاخره بهار آمد. اواخر اسفند بود و ما هم تدارکات عید نوروز را فراهم میکردیم.
قدرت تابش خورشید بیشتر شده بود. برفهای مناطق پایین دست و کوهپایهای بهتدریج آب میشدند. شب نوروز که فرا رسید، دیگر در اطراف اتاقهای نظامی ما برف زیادی وجود نداشت، اما زمین هنوز خشک نشده بود و همهجا خیس و گِلی بود.
در چنین مراسمهایی، لجستیک سنگ تمام میگذاشت. معمولاً به بچهها اجازه میدادند چند گلوله در لحظه تحویل سال شلیک کنند و تعدادشان را نیز فرمانده کل تعیین میکرد. اما آن سال اجازه ندادن هیچکس گلولهای را هم شلیک کند. مکان ما در حوزه استحفاظی حزب دموکرات کردستان عراق واقعشده بود و به دلیل حساسیتی که پیشمرگهای این حزب به پکک داشتند، مدام ما را تحت کنترل خود قرار میدادند.
لذا بهمنظور جلوگیری از ایجاد تنش و درگیری میان ما و آنها، دستور داده شد گلوله شلیک نشود که مبادا باعث تحریک پیشمرگهای حزب دموکرات شود و … .
پس از پایان یافتن جنگ سال ۲۰۰۰ میان پ.ک.ک و اتحاد میهنی کردستان، بخشی از مناطق تحت کنترل اتحاد میهنی به کنترل پک..ک درآمد که چندین روستا را هم شامل میشد. لذا برای کنترل این مناطق، گروههایی را در قالب گردان و گروهان اعزام کرده بودند تا با استقرار در آنجا، امر کنترل و محافظت را عهدهدار شوند. در این مناطق معمولاً مراسمهایی بهمراتب با شکوه و شلوغتر برگزار میشود، چون هم راههای دسترسی به آنجا بیشتر و بهتر بود و هم اکثر اعضای ردهبالا و فرماندههای گروه در آن مناطق می آمدند.
شاید خالی از لطف نباشد مروری هم به جنگ حزب کارگران کردستان با اتحادیه میهنی کردستان داشته باشیم.
بهار سال ۲۰۰۰ میلادی بود. نیروهای سازمان که پس از دستگیری اوجالان تعدادشان به ادعای فرماندهان به ۱۵ هزار تن میرسید از کردستان ترکیه (شمال کردستان) به دستور عبدالله اوجالان عقبنشینی کردند و در جنوب کردستان (کردستان عراق) پناه گرفتند.
البته قبلاً نیز آنجا نیرو داشتند، اما نه به این اندازه. معمولاً شمال عراق و منطقه قندیل، مأمن و پناهگاهی برای آموزش، اعضای جدیدالورود و آماده کردنشان برای اعزام به ترکیه، معالجه زخمیها و بیماران و پشت جبهه گروه در مواقع فرار محسوب میشد.
مستقر کردن این همه نیرو برای احزاب و قدرتهای موجود در کردستان عراق نیز، تهدیدی جدی محسوب میشد. طرفهای سیاسی و نظامی کردستان عراق از این موضوع نگران بودند و تکیهکلامشان هم این بود که چرا برنمیگردید ترکیه و آنجا بمانید؟ اینجا از آن ماست و شما حق ماندن در اینجا را ندارید.
جالب اینجا بود با وجود این همه اعتراضات و نگرانی نیروهای عراق، پکک تنها به قندیل، زاگرس، زاپ و گاره اکتفا نکرد و کوههای قرهداغ را نیز که تقریباً نزدیک مرزهای ایران و در مناطق جنوبی سلیمانیه واقع شدهاند را نیز برای آموزش نیروهای جدید شرق کردستان (کردستان ایران) در اختیار گرفت.
آنها هرچه میگفتند شما حق ندارید اینجا بمانید و باید برگردید به زادگاه خود و آنجا مبارزه و فعالیت داشته باشید؛ پ.ک.ک در جواب میگفت: «کردستان یکی است و یکپارچه و کسی هم حق ندارد چنین رفتاری در کردستان داشته باشد.»
از دید افراد گروه، این ذهنیت همان دیدگاه دشمنان حاکم بر کردستان بود که آن را به چندین قسمت تقسیم کردهاند.
این حرفها زیاد کارساز نبود. از این رو نیروهای اتحادیه میهنی کردستان به منطقه قرهداغ حمله کردند و چندین تن از اعضای گروه را کشتند و تعداد زیادی از آنها را که حدود ۶۰ تن بودند، به اسارت گرفتند و چند تنی هم توانستند فرار کنند و جان سالم به در ببرند.
آنانی که به اسارت پیشمرگها درآمده بودند، چند ماهی را در زندانهای یکیتی (اتحاد میهنی کردستان) گذراندند و سپس گروهی از آنها به ایران تحویل داده شدند و گروهی دیگر نیز با وساطت گروه دیپلماسی گروهک، آزاد و به گروهک تحویل داده شدند.
این رخداد ریشههای دشمنی و کدورت را میان طرفین عمیقتر کرد. هرچند این کدورت و خصومتها، ریشهای تاریخی و عمیق داشتند، اما این حمله یکیتی به قرهداغ در واقع پاس دادن توپ به زمین پ.ک.ک بود.
گروه توانست از این بازی استفاده کند و به دروازه حریف گل بزند. مشکل اینجا بود که درصد بالایی از کادرهای قدیمی سازمان مخالف عقبنشینی از ترکیه بودند. انتقالشان به کردستان عراق سبب ایجاد مخالفت درونی این افراد با سازمان شده بود.
از طرفی نیروهای جدید زیادی در آنجا جمع شدند که از لحاظ عملی، آشنایی زیادی با جنگ نداشتند و از سوی دیگر با شروع مرحله آتشبس و دموکراسی، پ.ک.ک در درون خود دچار مشکلات فراوانی بود و به دنبال راهحلی برای این مشکلات میگشت.
در این زمان بود که اتحاد میهنی کردستان، توپ را به زمین پ.ک.ک انداخت. اینها هم که به دنبال راهحلی بودند که مشکلات داخلی را حل کنند و یا بر آنها سرپوش بگذارند، بدینوسیله از این توپ به نفع خود استفاده کردند.
از جمله دستاوردهای این جنگ برای پ.ک.ک این بود که گروه تا حدودی توانست نگاهها را متوجه حملات بیرون کند و از مشکلات داخلی برای مدتی بکاهد، تحت نام انتقام رفقای قرهداغ، حسابهای قدیمی خود را با یکیتی تسویه کرد و از سوی دیگر به اعضای تازه وارد و جدید خود که هنوز هم در فضایی کاملاً احساسی و عاطفی بودند، اثبات کرد که اجازه نخواهد داد هیچ وقت خون اعضای گروه پایمال شود. این جنگ در حقیقت رزمایش خوبی برای متعادل کردن سطح تئوری و عملی کادرهای جدید و تجربه کردن جنگ واقعی بود.
از همه مهمتر گروه توانست محدوده جغرافیایی خود را گسترش دهد. چرا که تا قبل از این جنگ، گروه در میان درهها و مناطق مرتفع مستقرشده بود که تحمل زمستان را خیلی دشوار و بعضاً ناممکن میکرد. پس از جنگ، گروه چندین روستا را به کنترل خود درآورد و همین امر سبب گسترش مناطق تحت کنترل آنها و همچنین کوچ از ارتفاعات به مناطق کوهپایه و دامنه کوهها بود تا امر آموزش بهتر و بیشتر صورت گیرد و کنترل اعضای خودی نیز آسانتر شود.
این بازی تنها دارای نکات مثبت برای گروه نبود، بلکه جوانب منفی را در تاریخ این حزب به رشته تحریر درآورد.
یکی از نکات منفی که متوجه سازمان شد، عدم حضور درصد بالایی از فرماندههان و کادرهای قدیمی و کارآزموده در این جنگ بود. آنان با این سیاست و عملکرد مخالف بودند و آن را بخشی از ادامه پروژه برادرکشی میدانستند. لذا در جنگ شرکت نکردند.
در حقیقت جنگی هم که صورت گرفت، اکثراً توسط افراد جدید بود، لذا شمار کشتهها هم بسیار بالا بود. کادرها و فرماندهان قدیمی گروه معتقد بودند انجام این عمل بهمثابه اقدام علیه خلق کرد است.
بنابراین سنگینی این جنگ را اکثراً افراد مبتدی و غیرحرفهای به دوش گرفتند. بسیار خوشحال بودند و داوطلبانه به پیشوازی میرفتند. چراکه برای بیشتر آنها، اینیک نوع بازی و یا شاید آرزو بوده که با اسلحه واقعی بجنگند، دیگر اهمیت نداشت که در مقابل آنها چه کسی باشد. گروه هم از این موقعیت و وضعیت به نفع خود استفاده کرد.
این جنگ در دو مرحله نمایان شد یکی اواخر تابستان همان سال به مدت چند روز ادامه داشت و بعد از آن آتشبس چندماهه، جنگ شد.
دوباره اواخر پاییز همان سال چند روز دیگر این جنگ ادامه داشت و عاقبت منجر به شکست نیروهای اتحادیه میهنی کردستان شد.
طبق آمار ارائه شده توسط پکک، در این دو دوره جنگ، ۲۴۴ تن از نیروهای خودی و بالغبر ۸۰۰ تن از نیروهای یکیتی جان خود را از دست دادند. ناگفته نماند که کلیه تدارکات جنگی و لجستیکی یکیتی را ترکیه تأمین کرده بود.
از کنسرو ماهی گرفته تا چادر و فشنگها، همه و همه ساخت ترکیه بود. بعد از اتمام جنگ تا ۲ سال بچهها از فشنگهای به غنیمت گرفتهشده برای آموزش و مانورها استفاده میکردند.
در جنگ واقعی و مناطق خطر ممنوع بود از این فشنگها که به فشنگهای زرد یکیتی شناختهشده بودند، استفاده شود. چراکه کیفیت لازم را نداشتند و از ۱۰۰ فشنگ نزدیک به ۲۰-۳۰ عدد از آنها، چاشنیشان عمل نمیکرد. بنابراین تنها در آموزشها و مانورها مورداستفاده قرار میگرفتند.
برای بقیه مواقع از گلولههای روسی که رنگ نقرهای تیره داشتند استفاده میشد. شاید هم دلیل شکست یکیتی در این جنگ، همین گلولهها بودهاند.