آشکار است که گروهک تروریستی پژاک، اعضای خود را از میان افرادی انتخاب می کند که جزء طبقه پایین جامعه به حساب می آیند.
.
افرادی که دارای مشکلات خانوادگی هستند و یا با بحران های روحی و معیشتی روبرو می باشند را با وعده های خیالی و پوشالی فریب داده و آنها را به جهنم قندیل می کشانند.
.
با این حال کودکان و نوجوانانی هستند که با وجود مشکلات عدیده زندگی فریب گروهک را نخورده و با اراده خود قدم در مسیری بی بازگشت نمی گذارند. اما متاسفانه برخی از این کودکان به دلیل موقعیت مکانی که نزدیک به عناصر گروهک بوده به زور و گاها با حیله های شیطانی به قندیل برده می شوند.
.
انجمن کوردپاریز این بار، سراغ یک دختر نوجوان ۱۶ ساله رفته که توانسته خود را از جهنم قندیل نجات دهد و به آغوش گرم خانواده بازگردد.
.
اختلافات خانوادگی و مشکلات روحی فرزندان
«د.ب» دختر ۱۶ ساله اهل یکی از روستاهای بانه که تا راهنمایی بیشتر نخوانده در گفتگو با انجمن کوردپاریز اینطور عنوان کرد که: متاسفانه به دلیل اختلافات خانوادگی و جدایی پدر و مادر دچار مشکلات روحی زیادی شدم و هیچ امید و آینده ای را برای خود نمی دیدم. این اختلافات باعث شد که من با از دست دادن تمرکز خود، از ادامه تحصیل انصراف دهم. پس از طلاق پدر و مادرم که هیچکدام حاضر به سرپرستی من نشده و هر کدام به دنبال تشکیل یک زندگی جدید رفتند، من مجبور شدم که پیش پدر بزرگم زندگی کنم و روزها برای فرار از تنهایی همراه پدر بزرگم در مزرعه کار می کردم و این آغاز یک بدبختی جدید برای من بود.
.
پیدا شدن سر و کله عناصر فرصت طلب پژاک
وی در ادامه، نحوه آشنایی خود با عناصر گروهک را اینطور شرح داد؛ روزهایی که من در مزرعه کار می کردم توانسته بودم تا حدودی خلا تنهایی هایم را پر کرده و با کار کردن سعی می کردم گذشته خود را فراموش کنم. اما به یکباره سر و کله عناصر گروهک در مزرعه پیدا شد. آنها اکثر اوقات در فصول گرم سال برای تامین مایحتاج و نیز جذب نیرو به روستاهای مرزی سر می زنند.
آنها معمولا در گروه های ۳ یا ۵ نفره کاملا مسلح بودند. چندین مرتبه به سراغ من آمدند و متوجه شدم که آنها همه جزئیات زندگی من را می دانند.
.
دادن وعده های خیالی و پوشالی
این دختر نوجوان در ادامه گفت: عناصر گروهک در این چند مرتبه سعی در شستشوی مغزی من داشتند. آنها ابتدا سعی می کردند خود را مدافع حقوق کردها معرفی کنند و با زبان چرب و نرم مرا به سمت خود بکشانند. من با اینکه کم سن و سال بودم ولی احساس می کردم همه اینها دروغ است.
عناصر گروهک از آزادی زنان گفتند، وعده یک زندگی خوب را دادند و حتی گفتند برای ادامه تحصیل به اروپا هم می فرستیم. خیلی شعارهای رنگین و احساسی برای ملت کرد بر زبان جاری می کردند که هر کس شناختی از اینها نداشته باشد، سریع باور می کرد.
خلاصه آنها هر چه گفتند من جوابشان را دادم و به هیچکدام از حرفهایشان باور نکردم. عناصر گروهک که متوجه شده بودند من هیچ وقت با آنها به قندیل نخواهم رفت حتی من را تهدید هم کردند ولی باز با آنها همراهی نکردم.
.
نقشه شوم عناصر گروهک
وی با چشمانی اشکبار و پر از درد و رنج در ادامه گفت: پس از آنکه عناصر گروهک از رفتن من به قندیل ناامید شدند نقشه را طور دیگر طراحی کردند و من باور کردم که آنها بی خیال من شدند. این خوش خیالی من باعث شد که به یکباره و در یک چشم به هم زدن سر از قندیل دربیاورم.
ماجرا از این قرار بود که آنها یک روز به مزرعه پدربزرگم آمدند و چون مثل گذشته کاری با من نداشتند، هیچ وقت فکر نمی کردم که نقشه شومی برای من کشیده اند. وقتی سفره را پهن کردیم که به رسم ادب و میزبانی پذیرایی کنیم در غفلت من داروی بیهوشی در غذایم ریخته بودند. سپس هنگامی که چشم باز کردم خود را در یک محیط عجیب و غریب و دور از خانه دیدم.
.
زندانی به بزرگی قندیل
این قربانی پژاک در ادامه گفت: پس از به هوش آمدن، من که متوجه قضیه شده بودم، فقط از سرکرده ها می خواستم که اجازه دهند من پیش خانواده ام برگردم ولی گوش شنوایی نبود. پس از چند روز مرا به دوره آموزشی یک ماهه فرستاند.
شاید مخاطبان اینطور احساس کنند که چطور در آن کوهستان به این بزرگی راهی برای فرار نیست؟ باید بگویم قدم که به وادی قندیل می گذاری آنجا معنی حصار را درک می کنی. آنجا زندانی متفاوت را در می یابی. بیرون هستی ولی فکر و روحت را تسخیر می کنند. تو را تبدیل به یک موجودی می کنند که خودشان می خواهند. فرار از آنجا هم یک معجزه است. باید مرگ را قبول کنی که بخواهی فرار کنی. من در ابتدا نمی دانستم و همان روز اول می خواستم فرار کنم که یکی از اعضا گفت، این کار را به هیچ عنوان نکن چون حتما تو را می کشند.
البته در آنجا صحبت کردن یواشکی و گفتگوی دو نفره کاملا ممنوع بود و من از گفتگو با اعضای ایرانی کلا محروم شده بودم.
.
کلاس های ایدئولوژیک و دور کردن اعضا از باورهای دینی
اکثر روزها در تمام طول روز باید در این کلاس های ایدئولوژیک می نشستی و فقط سر و پا گوش می بودی و حق یک کلمه حرف زدن هم نداشتی. باید مطیع محض می بودی. در دوره آموزشی آنچنان که به کلاسهای ایدئولوژیک و به عبارتی مغزشویی بها می دادند به کلاس های نظامی نمی دادند. بیشتر کلاس، تدریس کتاب های ایدئولوژیک اوجالان بود و من واقعا هیچی نمی فهمیدم. فقط احساس می کردم با هر جلسه ای که از کلاس می گذرد رفته رفته از دین و باورهای اسلامی خود دور می شدم و من اینها را قبول نداشتم.
.
بارها در دخمه ها زندانی بودم
این شهروند بانه ای همچنین گفت: روزها سپری می شد و من مرگ تدریجی را احساس می کردم. در کلاس درس جوابشان را می دادم و با آنها مخالفت می کردم. البته من نمی دانستم انتقاد در گروهک ممنوع است. هر دفعه که مخالفت می کردم مرا به دخمه ای می انداخت و زندانی می کردند. روزهای سخت و طاقت فرسایی بود. من که در حدود سه ماه در قندیل ماندم، اکثر اوقات زندانی بودم.
این قربانی پژاک در ادامه با ترس و لرز گفت: مرا در دخمه های تنگ و تاریک با مارها و عقرب ها رها می کردند و روزها غذا نمی دادند.
.
شکنجه روحی و جسمی شدم
هر دفعه که مرا به زندان می بردند به انواع روش ها شکنجه می دادند، تحقیر می کردند و موی سرم را می گرفتند و کشان کشان به بازداشت می بردند. من که در زندان هم از عقیده خود کوتاه نمی آمدم در غذایم دارو می ریختند و یک حالت روانی پیدا کرده بودم. اکنون هم در اثر عوارض همان داروها دچار بیماری پوستی شده ام.
از لحاظ روحی من که خود در اثر جدایی پدر و مادرم دچار مشکلات زیادی شده بودم اکنون پس از قندیل دیگر مثل سابق نیستم و شبها را با کابوس دخمه های پر از عقرب و مار به صبح می رسانم.
.
کودکان سرباز و دختران باردار
در تمام سه ماهی که در قندیل بودم، به چشم خود دیدم که کودکان ۱۲، ۱۳ ساله چگونه سر از قندیل درآورده بودند. به قامت آنها که نگاه می کردم بعضیها هم قد اسلحه شان بودند. اغلب این کودکان بنا بر اظهارات خودشان فریب خورده بودند و برخی ها هم از خانه فرار کرده بودند.
در مدتی که در مقر گروهک بودم یک خانم بارداری را دیدم، اهل مریوان بود که خیلی برای من جالب بود. چطور ممکن بود در گروهی که ازدواج ممنوع است و روابط دختر و پسر محدود، اینگونه در کوهستان قندیل باردار باشد.
آن خانم باردار را از یکی از مقرهای دیگر گروه فرستاده بودند تا برای وضع حمل به سلیمانیه بفرستند. برای حفظ آبرو می گفتند این عضو جدید است که تازه به ما ملحق شده است. ولی برخی از قدیمی های گروهک در بین خود اصطلاحاتی می گفتند که من متوجه نمی شدم و بعدها فهمیدم که توسط یکی از فرماندهان مورد تجاوز قرار گرفته و این ظاهرا خیلی در آنجا اتفاق می افتاد.
.
برای فرار، خودم را به رنگ آنها در آوردم
من که دیگر یقین پیدا کرده بودم که در چنگال آنها اسیرم و هیچ راهی برای فرار و آزادی عمل در گروه ندارم و به ناآگاه خودم را به رنگ آنها درآوردم. اینطور وانمود می کردم که انگار همه چیز را پذیرفته ام و در گروه ماندنی شده ام.
اما من یک لحظه هم بی خیال فرار نشده بودم. یک شب من نگهبان بودم و پس از اینکه همه در خواب بودند، من از فرصت استفاده کردم و به خدا توکل کردم و از مقر دور شدم و شبانه خودم را به یک روستایی رساندم. در یک خانه ای را زدم و آنها متوجه شده بودند که من فرار کردم. سپس مرا به طرف کولبران راهنمایی کردند و با تلفن همراه یکی از انها با پدر بزرگم تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و همراه با کولبران به ایران بازگشتم.
.
توصیه ای دوستانه به هم سن و سالان خود
من جهنم واقعی را با چشمان خود دیدم و با تمام وجود تجربه کردم. هر آنچه که در تلویزیون و رسانه می گویند دروغ محض است. خاطرات تلخی است، خاطراتی که اکنون برای من یک کابوس شده است. گروهکی که به زور اسلحه و با حیله های شیطانی کودکان و نوجوانان را از خانواده هایشان دور می کند چه انتظاری می رود؟!
به همه شهروندان توصیه می کنم که مراقب فرزندان خود باشند. عناصر گروهک هر لحظه در کمین آنها نشسته اند، مخصوصا خانواده هایی که مشکلات خانوادگی و معیشتی دارند. به هم سن و سالان خود می گویم، به هیچ عنوان فریب شعارهای گروهک را نخورند. کسی زندگی خوب را برایت نمی سازد. خودت باید در پی اینده باشی. سخت است ولی شدنیست.