نویسنده : دکتر حسین دهشیار
کوردپاریز/یکی از وجوه ممیزه کثیری از کشــورهای خاورمیانه آسـیبپذیری بسیار شدید آنان در برابر تغییر در مناسـبات حاکم در قلمرو داخلی هرچند جزئی، سیاسـتهای مداخلهگرایانه بازیگران منطقـــهای هرچنـــد هم غیر بُرنــــده و دخالتهای غیر نظامی قدرتهای بزرگ است. آسیبپذیری اساسا ماهیت تاریخی دارد و به همین روی است که همیشه رویتپذیر و فعال جلوهگر میشود. موزائیکهای قومی، نژادی، زبانی و فرقهای بهشدت غیرهمگون و غیرهمسو هستند و به همین جهت است که تصمیمگیرندگان در بخش وسیعی از خاورمیانه خطر را دائمی و بحران را اجتنابناپذیر تصور میکنند.
واقعیت تاریخی منازعات قومی، مناقشات نژادی، خبط استراتژیک اردوغان، تعارضات زبانی و جنگهای فرقهای بالاخص بعد از فروپاشی عثمانی و به دنبال کسب استقلال و رهایی از حضور استعمارگران اروپایی بیشتر در معرض دید بودهاند و فزونتر از فرصت تجلی و به صحنه آمدن برخوردار شدهاند. کشورهای منطقه که اکثر آنان در حداقلترین شکل با یکی از این بحرانهای قومی، نژادی، زبانی و فرقهای روبهرو بودهاند، به دلایل عدیده بهطور بنیادی و جدی تلاش نکردهاند که به بیاثر ساختن آنها اقدام کنند. پس حال متوجه میشویم که چرا به نظر میرسد خاورمیانه همیشه درگیر تنشهای عمیق است. کشورهای منطقه با بحرانهای کمرشکن داخلی (عراق)، منازعات پرهزینه با کشورهای همسایه (یمن) و خطرات موجودیتی از سوی بازیگران قدرتمند جهان (سوریه) روبهرو هستند. منطق تئوریک، محاسبات منفعتطلبانه و ضرورت تداوم حضور در قدرت حکم میکند که کشورهای منطقه که اکثر آنان دست به گریبان با حداقل یکی از مشکلات و مصائب قومی، قبیلهای، نژادی، زبانی و فرقهای هستند، تمامی تلاش خود را بهکار گیرند تا در این منطقه شرایطی فراهم شود که این معضلات که ماهیت بدوی دارند و یکی از دلایل اساسی بحران در داخل، بین کشورهای منطقه و بزرگترین دروازههای ورود و توجیه دخالت و مداخله قدرتهای بزرگ صحنه بینالملل در امور کشورهای خاورمیانه هستند، از بین بروند. پس در وهله اول به نفع تکتک سرزمینهای این خطه بحرانزده است که ریشههای تاریخی بحران که در داخل کشورهای منطقه است خشکانده شود و به خاطر منافع کوتاهمدت تحریک نشوند؛ چراکه پیآمدهای آن میتواند اسفناک باشد. به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در آغازین سالهای هزاره سوم این باور را در بسیاری نقاط در منطقه و فرای آن به وجود آورد که الگوی متفاوتی از شیوه حکومت برای ترکیه رقم خورده است و به همین روی خوشبینی فزایندهای به صحنه آمد که این کشور در نشان دادن مسیر عقلانی و اخلاقی برای مدیریت و در نهایت حلوفصل منازعات قومی، نژادی، زبانی و فرقهای بدعتگذار شود. برای کشوری که حداقل نزدیک به بیست درصد جمعیت آن ترک محسوب نمیشوند و این جمعیت پانزده تا بیست میلیون نفر را شامل میشود و بزرگترین گروه قومی در کشور محسوب میشوند، پرواضح است که توجه باید روی سیاستهای آرامسازی و گفتوگو در داخل و تلاش برای کمک به کشورهای همسایه دارای مشکل مشابه معطوف شود. امّا برای رجبطیب اردوغان که تمرکز قدرت را بالاترین فضیلت میداند و نخستوزیری که برخلاف دوران دانشگاهیاش منطقه عاری از مشکل را حرفی گزاف تلقی میکند، سرنگونی رژیم حاکم بر سوریه ولو به قیمت تقسیم کشور و احتمال استقلال برای بزرگترین گروه قومی در سوریه به یک اولویت تبدیل شده است. ترکیه که خود با مشکل قومیتی بالاخص از زمان تشکیل جمهوری در سال ۱۹۲۳ در جنوب و جنوب شرقی کشور روبهرو بوده از زمان شکلگیری جنبشهای اجتماعی در بخش وسیعی از جهان غرب سیاست بیثباتی در سوریه را به یک هدف عمده در قلمرو سیاست خارجی تبدیل کرده است. در حالی که بخشی از بزرگترین اقلیت قومی در ترکیه به سلاح دست برده و خشونت را پیشه ساخته است. در چنین شرایطی حتی با بهکار گرفتن کمترین درایت و تیزهوشی محرز میشود که تلاش برای بیثبات ساختن سوریه منجر به این میشود که بیش از دو میلیون نفر ساکنان مناطق شمالی این کشور که از قومیت واحد با ساکنان مناطق هممرز در جنوب و جنوب شرقی ترکیه برخوردار هستند، در مسیر استقلال یا در شکل حداقل خودمختاری حرکت کنند و عملکردشان به برافروختن تنش قومیتی در ترکیه که بهشدت در رابطه با آن آسیبپذیر است، کمک کند. ترکیه با مداخله در سوریه به تشویق بزرگترین اقلیت قومی سوریه در مبارزه با حکومت مرکزی پرداخته است و در آینده نهچندان دور پیآمدهای اسفبار این سیاست را در داخل کشور خود نیز تجربه خواهد کرد. این به معنای آن است که کشورهای منطقه و قدرتهای بزرگ فرامنطقهای از این فرصت دائمی برخوردار خواهند شد که هرزمانی در راستای منافع خود به تحریک تعارضات قومیتی در ترکیه بپردازند؛ چراکه ترکیه آن را سلاحی مناسب برای خود در رابطه با تلاش برای سرنگونی حکومت دمشق یافته است.
منبع : فرهیختگان